نتایج جستجو برای عبارت :

آخرشم نشد که نشد.

منبع مطلب: دانلود آهنگ دیدی آخرشم دادمت از دست عزیزم عزیزم از مهدی جهانیدیدی آخرشم دادمت از دست عزیزم عزیزم دلم از زندگی خستست عزیزم عزیزم مگه میشه رو تو چشم بست عزیزمتنظیم یاسین ترکی .. شاعر و آهنگساز .. مهدی جهانی
تنها تر از من تنها مگه هست اشکامو دیدو از پیش من رفت من مست و حیرون تو این خیابون خوندم با گریه باز زیر بارونBenden tek ben varım ... Tikhamo, beni daha önce gördün, sokakta sarhoş oldum, yağmur altında ağlayarak okudum☁☂✣✿.دیدی آخرشم دادمت از دست عزیزم عزیزم دلم از زندگی خ
منبع مطلب: دانلود آهنگ دیدی آخرشم دادمت از دست عزیزم عزیزم از مهدی جهانیدیدی آخرشم دادمت از دست عزیزم عزیزم دلم از زندگی خستست عزیزم عزیزم مگه میشه رو تو چشم بست عزیزمتنظیم یاسین ترکی .. شاعر و آهنگساز .. مهدی جهانی
تنها تر از من تنها مگه هست اشکامو دیدو از پیش من رفت من مست و حیرون تو این خیابون خوندم با گریه باز زیر بارونBenden tek ben varım ... Tikhamo, beni daha önce gördün, sokakta sarhoş oldum, yağmur altında ağlayarak okudum☁☂✣✿.دیدی آخرشم دادمت از دست عزیزم عزیزم دلم از زندگی خ
منبع مطلب: دانلود آهنگ دیدی آخرشم دادمت از دست عزیزم عزیزم از مهدی جهانیدیدی آخرشم دادمت از دست عزیزم عزیزم دلم از زندگی خستست عزیزم عزیزم مگه میشه رو تو چشم بست عزیزمتنظیم یاسین ترکی .. شاعر و آهنگساز .. مهدی جهانی
تنها تر از من تنها مگه هست اشکامو دیدو از پیش من رفت من مست و حیرون تو این خیابون خوندم با گریه باز زیر بارونBenden tek ben varım ... Tikhamo, beni daha önce gördün, sokakta sarhoş oldum, yağmur altında ağlayarak okudum☁☂✣✿.دیدی آخرشم دادمت از دست عزیزم عزیزم دلم از زندگی خ
منبع مطلب: دانلود آهنگ دیدی آخرشم دادمت از دست عزیزم عزیزم از مهدی جهانیدیدی آخرشم دادمت از دست عزیزم عزیزم دلم از زندگی خستست عزیزم عزیزم مگه میشه رو تو چشم بست عزیزمتنظیم یاسین ترکی .. شاعر و آهنگساز .. مهدی جهانی
تنها تر از من تنها مگه هست اشکامو دیدو از پیش من رفت من مست و حیرون تو این خیابون خوندم با گریه باز زیر بارونBenden tek ben varım ... Tikhamo, beni daha önce gördün, sokakta sarhoş oldum, yağmur altında ağlayarak okudum☁☂✣✿.دیدی آخرشم دادمت از دست عزیزم عزیزم دلم از زندگی خ
از ساعت دو تا هشت شب کلاس زبان بودم و اگه سال بعد این موقع اونجایی که میخوام ،نباشم همتونو به توپ میبندم که خب درسته شما حتی یک سر سوزن مقصر نیستید اما خب نباید اولین آخرین تابستون هیفده سالگیم انقدر سخت بگذره تا آخرشم شکست بخورم:d)
به خدا اگه فهمیده باشید چی گفتم-__-
دانلود آهنگ ای وای همه چی خوب بود چشمون کردن / این آدما خیلی نامردن Asef Aria – Cheshemoon Kardan
دانلود آهنگ ای وای همه چی خوب بود چشمون کردن / این آدما خیلی نامردن آصف آریا
تو مَرَامُ تو نبود که أَزَمَ خسته بشی تو مَرَامُ تو نبود که بری دَسْتُ بکشی چی شَدَّ عِوَضُ شدی تو بگو چی شُدَّهُ چی شدی تو ای وای هَمَّهُ چی خوب بِوُدِّ چشمون کردن آخرشم گرفتنت أَزُّ من این آدما بدجوری نامردن ای وای هَمَّهُ چی خوب بِوُدِّ چشمون کردن آخرشم گرفتنت أَزُّ من این آدما خی
یه روز مرخصی میخوام، که‌ صبح رو با یه صبحونه خوب و مفصل شروع کنم بعدش برم خرید و پاساژ گردی. نهار رو دل درست بخورم، چرت بعد از نهار داشته باشم و عصر برم استخر. Joker رو بدون وقفه‌ بینش ببینم. آخرشم شب رو ۸ ساعت پشت سر هم بخوابم!
یه روز مرخصی از مادری؟ میشه؟
سلام
تازگیا علاقه شدیدی به یادگیری سبک هنری و کارهای هنری پیدا کردم....
یه کلاس هم اخیرا میرم امیدوارم از شدت تنبلیم کم کنه.
امروز خیلی روز شلوغی بود کچل شدم بس که این ور اونور تلفن کردم تا چند تا ساعت را فیکس کنم آخرشم نشد. 
خدا بخیر بگذرونه امسال رو.
حس تجربه ی دو سال قبل داره میاد رو مخم.
می شه یکی کمک کنه !
 
امسال مثلا به خودم قول داده بودم مثل آدم بشینم درسامو بخونم ولی هنوزم که هنوزه ساعت ۹ شب تازه لای کتابو باز می کنم....
 
نمی رسم بخونم
حجم درسا خیلی زیاده...
 
انگیزه ای هم ندارم...
حتی برای درسایی که دوست دارم ، مثل زیست و ریاضی....
 
می خوام خودمو خفه کنم...
هرچی به خودم می گم ، گم شو برو درست و بخون ... آخرشم نمی رم...
یجوری سر هم بندی می کنم بره.
 
کسی پیشنهادی نداره عایا ؟!؟!؟!
یکی اومد ازم پرسید چی شده؟ خاطرش عزیز بود. اول مقاومت کردم. بعد سربسته براش توضیح دادم چی گذشته بهم. اول یه کم مسخره کرد. بعد یه کم طعنه زد. خیلی طعنه زد. آخرشم یه کم دلداریم داد. البته که من به همون دلداریه دل خوش کردم. ممنونشم. ولی حیف بود. مگه دیگه چند بار توی زندگیم قرار بود درد دل کنم؟ 
پی نوشت: ما برونگرا نیستیم. اگه حرفامونو بیرون میریزیم، به خاطر اینه که درونمون پر شده... 
دانلود آهنگ تو مرام تو نبود که ازم خسته بشی آصف آریا ( کامل و رایگان Mp3 )
دانلود آهنگ تو مرام تو نبود که ازم خسته بشی آصف آریا ( کامل و رایگان Mp3 )
تو مرام تو نبود که ازم خسته بشی تو مرام تو نبود که بری دست بکشی چی شد عوض شدی تو بگو چی شده چی شدی تو ای وای! همه چی خوب بود چشمون کردن آخرشم گرفتنت از من این آدما بدجوری نامردن! ای وای! همه چی خوب بود چشمون کردن آخرشم گرفتنت از من این آدما خیلی نامردن
tv mram tv nbvd kh azm khsth bshi tv mram tv nbvd kh bri dst bkshi chi shd evz shdi tv bgv chi shdh ch
درستش این بود که تو یه سالن چندهزارنفره واسه ملت کنسرت اجرا می‌کردم نه این که کل شب رو با تِی واسه در و دیوار آشپزخونه چهچهه بزنم و برقصم، آخرشم واسه تشویق خودم دست و سوت بلبلی بزنم!
[پاچه های شلوار گُل‌گُلی مامان‌دوز را پایین می‌کشد و پشت‌چشم ‌نازک‌کُنان از آشپزخانه خارج می‌شود]
دلم لک زده واسه پا رو پا انداختنا موسیقی گوش دادنا ، لک زده واسه پا رو پا انداختنا مسئله حل کردنا ، واسه پا رو پا انداختنا فیلم نگا کردن و کتاب خوندنا ، دلم لک زده واسه پشت خط وایسادنا ، از رو پریدنا ، بدن کشیدنا همراه خمیازه ، حتی دلم لک زده واسه یه لحظه بیشتر آب گرم ریختنا !
دلم لک زده واسه هزار جور چیزا ، ولی حیف که نه این پا دیگه پا میشه ، نه این عید و نه این روزا .
شدم یه عقده ای ، عقده ای کارای عادی ، فقط بزار این نیز بگذرد ، اصن میدونی چیه ، اون
خداییش با این کشور داری رسما تمام پله های ترقی رو طی کشیدن!!
واقعا ریییییییی      استارت کردین.
آخه ادم چی بگه بهتون؟
واقعا دیگه گندی مونده که نزده باشین؟
آخرشم مردم مقصرن
برادر
اخوی
حاجی
مستر
موسیو
 
اصلا هر چی شمووو بفرماین، مردم نون ندارن بخورن، هزینه تهیه لوازم بهداشتی (اگر گیر بیاد) هم اضافه شده به هزینه زندگیشون، به فکر اون بازنشسته و کارگر روزمرد و شاگرد مغازه و اون بقال و خیاط و آرایشگر و راننده و ... هم هستید؟؟؟؟
"You know, you don't need to grow old to die. I was dying at the age of 20 as a result of no direction and no purpose.
ببین ؛ قرار نیست -الزاما- پیر بشى تا بمیرى. من خودم توى بیست سالگى به خاطر بى هدفى داشتم مى مردم"
Grant Cardone
تک تک سلولای بدنم درد می کنه. اسباب کشی رو هیچ جوره نمی شه بهش با دید خوب نگاه کرد :/ از خونه تکونی هم بدتره لامصب...
زندگیم تو دنیای رویاها خیلی پررنگ تر شده، مثل سی کارد تو کتاب در رویای بابل :| شاید آخرشم مثل اون سرم بی کلاه بمونه... هیوای تصوراتم با خودم خیلی فاصله داره، یکی بای
اولین پولی که از کلاس ایلاستریتور درآوردم 70 تومن شد :) یه طرح کارت پستال برای دوستم کار کردم و اولین دستمزدم رو گرفتم. 
حساب بانکیم خیلی وقت بود اس ام اس واریز به خودش ندیده بود 
آخرشم اینهمه درس خوندن دو قرون کف دست ما نذاشت ولی هنر هنوز مدرک نگرفته پول باشگاه رو برام جور کرد. 
اینم اولین حرکت من ایشالا خدا بده برکت :)
اولین پولی که از کلاس ایلاستریتور درآوردم 70 تومن شد :) یه طرح کارت پستال برای دوستم کار کردم و اولین دستمزدم رو گرفتم. 
حساب بانکیم خیلی وقت بود اس ام اس واریز به خودش ندیده بود 
آخرشم اینهمه درس خوندن دو قرون کف دست ما نذاشت ولی هنر هنوز مدرک نگرفته پول باشگاه رو برام جور کرد. 
اینم اولین حرکت من ایشالا خدا بده برکت :)
  
  
شرکتهای خودرو سازی هرسال دهه آخر مرداد رو میرن تعطیلات تابستونی. ما هم که با خودرو سازا کار میکنیم از اول مرداد برنامه ریخته بودم که برم مسافرت و یه 10 روزی استراحت کنم. 
تا اینکه رسیدیم به 21 مرداد و هی منتظر بودیم بگن برید واسه خودتون ده دوازده روز عشق و حال کنید  و هیچ خبری از تعطیلی نبود :|
ایام عید قربان بود و آخر هفته فقط چهارشنبه روز کاری بود و افتاده بود بین دو تا تعطیلی، همکارا یکی دو تاشون یک روز قبل از عید رو مرخصی گرفتن تا شنبه . م
یکی بیاد به من راهکار نشون بده. یکی بیاد گوش کنه حرفامو ولی قول بده حتی اگرم با خودش گفت چقدر دیوونس به روم نیاره. یکی بیاد باهام حرف بزنه و بهم بگه که می تونم دووم بیارم. یکی بیاد بهم بگه اینارو. ما قرار بود تمرین کنیم مثلا. ما قرار بود کلی تمرین کنیم امسال و به خاطر تعطیلیای کوفتی من حالا دیگه نمی تونم هیچ کاری بکنم. من نمی تونم. من نمی تونم. من نمی تونم. و دارم به این فکر می کنم که پاپس بکشم تا راه برای بقیه باز شه. چون مطمئنم حتی اگرم بخوام این کا
این ضرب المثله هست که میگه:سالی که نکوست از بهارش پیداست!
من تازه معنیشو میفهمم!
سالی که شروعش با سیل بود معلومه آخرشم با کروناست
چه معلوم!شاید با بدتراز کرونا تموم بشه.
امسال سال عجیبی بود..
سالی که هیچوقت متاسفانه فراموش نخواهد شد.
سالی  که بعدها از ان به عنوان خاطره ی بد برای فرزندانمون یاد خواهیم کرد.
سال پرماجرا...!
همه ی اینا به کنار ،بدتراز همه شهادت سردار عزیزمون بود که یادمون نمیره..
_______________________
بعدا نوشت:
یه صحبتی هم با محتکران عزیز د
سلام  رفقا
 
داشتم فکر می کردم روز آخر سال یه مطلبی بنویسم که هم به کار دنیاتون بیاد هم آخرتتون و هم به کار آقایون بیاد هم خانوما و چه چیزی بهتر از ریشه ها ...
همه چی از ریشه شروع میشه آخرشم  بخودش ختم میشه....
واسه مطلبم دسته بندی خاصی ندارم هم می تونم بگم دینی ، هم می تونم بگم پزشکی هم می تونم بگم اخلاقی هم می تونم بگم اجتماعی هم می تونم بگم فلسفی هم می تونم بگم علمی هم می تونم بگم فرهنگی...ریشه ها شامل همه چیز میشند...
ادامه مطلب
ادامه مطلب
من دو تا ظرف قورمه‌سبزی تو فریزر داشتم و دیشب میخواستیم دومیشو گرم کنیم. دفعه قبلی همینجوری انداختم تو قابلمه و گذاشتم رو گاز، هم دستم بخاطر اینکه یکساعت داشتم سعی میکردم هم بزنمش سوخت و تاول زد و هم اینکه آخرشم کناره‌هاش سوخت. 
ایندفعه خورش یخ زده رو ریختم تو یه قابلمه کوچیک که دقیقا هم سایز ظرفش بود، اون قابلمه رو گذاشتم تو یه قابلمه‌ی دیگه که یکم بزرگتر بود و توش آب ریختم گذاشتم رو گاز. یه بار آبش خشک شد و دوباره هم آب ریختم و خشک شد. با هم
1. یه روز تو زندگیم گوشی بردم مدرسه تحویل دادم. کلید کمد گوشیا گم شد و تا الان مث اسکلا وایساده بودیمو قرانو ختم کردیم یه کلید به گوشیا بخوره :| آخرشم پیدا شد و کلی دست و جیغ و هورا و گیلیلیلی کردم براشون :)
2. هرچیز خنده داری که اتفاق میفته بچه ها برمیگردن و به من و ری ری نگاه میکنن. حس میکنم ما دوتا اراذل کلاسیم :| نه؟ :|
3. امروز با ری ری چهارتا غذا خوردیم :| 
4. رفتم به خانوم بوفه ایه میگم خانوم یه چیز میخوام بگم شوکه نشیدا. من امروز هیچی نیاوردم با خود
حالا وسط همه اینا دوست صمیمیم دیروز میگه که شک داره حامله باشه. امروز رفته بی بی چک گرفته و بله فعلا مثبت نشون داده تا بعد که آزمایش بتا بده و مطمئن شیم
قیافه ی پنچر و پوکرش دیدن داشت. با اینکه چند وقتی بود بچه میخواست و تا همین ماه پیش میزد توو سر خودش که نکنه مشکل داریم که حامله نشدم، حالا پشیمونه. میگه حس بدی دارم انگار دیگه کلا از مجردی دراومدم و محدود شدم
واقعا خدا نمیدونه به کدوم ساز بنده هاش برقصه
کلی باهاش حرف زدم اسم پسر انتخاب کردیم قر
سلام
همیشه کوچکترین تغییر ها بهم استرس میده و مضطربم می کنه... حتی تغییرات خوش آیند، مثلا سفر زیارتی! در عین خوشحالی این اضطراب همراهمه...
حالا نشستم تو خونه در حالیکه بیشتر وسایل جلوم جمع شده، و باید راه بیافتم برم خونه ی خواهرم...
اما اینکه بعد از برگشتن چقدر خونه ام تغییر خواهد کرد، یه حس غریبی بهم داده... انقدی که دیشب یه فص گریه کردم و آخرشم وسط کار رها کردم رفتم جلسه‌ی یاد ماه، تا یه کم فضام عوض شد و ذکر  خیر گفتن از آقا جانمان مثل همیشه آروم
هوالرئوف الرحیم
از وقتی از خونه مامان جون و بعدتر خونه ی مامان رضا اومدم، "الحمدلله" از زبونم نیفتاده.
امروز تونستم درست حرف بزنم و در عین حال دل چندین نفر رو شاد کنم. شاکر خدام واقعا واقعا.
آخرشم که حرفهای مامان رضا در مورد دعا کردن برام و رفتن خونه ش برای بعد زایمان دلم رو حسابی گرم کرد.
رضوان هم بسیار شاد و خرم. با دوست جونش بازی کرد و بازیش به خوشی تموم شد.
رضا طبق معمول در قبال حالاتم، عکس العملش "هیچی" هست.
سلام
یه جوک هست با این مضمون که دخترا بعد از امتحان سر رقم اعشار x با هم بحث می‌کنن، درحالی‌که پسرا جوابای پرت به دست آوردن و یکی هم پیدا می‌شه میگه مگه اون ضربدر نبود؟ :))
البته من از جوک‌های جنسیتی بیزارم ولی امروز که بعد از امتحان هوش مصنوعی برگشتم پیش دوستام و سوتی‌یی که همون موقع فهمیده بودم تو سوال آخر دادم رو تعریف کردم، حس می‌کردم مثل همون دخترا به نظر میام. با این‌حال نمی‌تونستم ناراحت نباشم.
امتحانش به طرز مسخره‌ای ساده‌تر از چی
چند وقت پیش اتفاقی گذرم افتاد به یک سایت رسمی یک مرکز بزرگ فرهنگی که یکی از کارهای مهم و محوریش برگزار کردن کنگره‌ی ادبیه؛ رفتم تو بخش معرفی آثار برگزیده‌ی دوره‌های قبلش ببینم چه خبره.
شاید باورش براتون سخت باشه اما دیدم همین چیزایی که ما می‌نویسیم و رومون نمی‌شه منتشر کنیم و به چند نفر نشون می‌دیم و غیره، آخرشم اسمشو می‌ذاریم خزعبلات تا توهم نویسندگی و غیره بهمون دست نده -البته خیلی خیلی ضعیف‌تر و خزعبل‌ترش- اون‌جا ارائه شده، مقام هم
چند وقت پیش اتفاقی گذرم افتاد به یک سایت رسمی یک مرکز بزرگ فرهنگی که یکی از کارهای مهم و محوریش برگزار کردن کنگره‌ی ادبیه؛ رفتم تو بخش معرفی آثار برگزیده‌ی دوره‌های قبلش ببینم چه خبره.
شاید باورش براتون سخت باشه اما دیدم همین چیزایی که ما می‌نویسیم و رومون نمی‌شه منتشر کنیم و به چند نفر نشون می‌دیم و غیره، آخرشم اسمشو می‌ذاریم خزعبلات تا توهم نویسندگی و غیره بهمون دست نده -البته خیلی خیلی ضعیف‌تر و خزعبل‌ترش- اون‌جا ارائه شده، مقام هم
هرمان هسه و شادمانی های کوچک: بذارید اعتراف کنم که توی خواب دیده بودمش :) و همین که تو کتابخونه چشمم بهش افتاد برش داشتم :دی اومدم خونه یه کم از پیشگفتارش خوندم و یه ورقی زدمش و دیگه بیشتر از این حوصله ام نکشید. کتاب برای اونایی خوبه که هرمان هسه از نویسنده های مورد علاقشونه. من هیچ کتابی ازش نخوندم و حس خاصی نسبت بهش ندارم. از مکاتبات هسه و خاطراتش و اشعارش و ... تو کتاب آورده شده.
وقت نویس: چند وقت پیش می خواستم بخونمش که خوشم نیومد و از همون وقت ت
فعلا اینو مینویسم؛ دو سال این ساعتا بین‌الحرمین بودم و بعدشم تا نزدیکای اذان توی خیابونا و کوچه‌های کربلا قدم میزدیم انگار که سال‌هاست اونجا بودیم و با همه‌ی شهر آشناییم؛ آدما؛ مغازه‌ها و..... اون شب اولین شب جمعه‌ای بود که بین‌الحرمین بودم و زیارت عاشورا خوندم و آخرین شبی بود که کربلا بودم؛ بخوام خیلی شاعرانه بگم باید بنویسم کربلا؛ شهر عاشقانه‌های من..... 
آخرین تصویرایی که ازون شب توی ذهنمه خلاصه میشه توی شلوغی شب اربعین؛ دسته‌های سی
امروز به نظر یه روز کسل کننده باشه چون فقط باید زبان بخونم. یعنی امروز و فردا فقط زبان. چون پس فردا امتحان دارم و منم خیلی هنوز اونجوری راه نیفتادم تعداد لغاتمم کمه. حالا امروز باید از درس یک دو سه کل لغتهاشو جمله بسازم و سوال در بیارم. واسه شروع همچین روز سختی دیر بیدار شدن وحشتناک بود. من اشتباه کردم یعنی دست خودمم نبود دیشب باز دیر خوابیدم. :( این روزا باید سحر خیز باشم. قول میدم دوباره صبح زود پاشمو بشینم به کار. حالا به نظرت سه درس رو میرسم کا
چشم هایم را که باز می کنم هنوز منگ هستم انگار در آسمان هستم و فضای بازی آسمان را حس می کنم احساس فرود نرمی به من دست می دهد و از آسمان انگار به زمین می آیم در آخر وقتی در تشکم می افتم می فهمم کجا هستم به سقف نگاه می کنم که بالای سرم است و فرقی با باقی سقف ها دارد انگار قدیمی تر صمیمی تر یا همچین چیزی است بلند می شوم و تشکم را جمع می کنم کمی کتاب می خوانم و در آن فرو می روم تا صبحانه را با پدرم برادرم خواهرم مادرم مادر بزرگم بخوریم ولی خودمانیم ها صب
خبببب ... این دو تا رو کشیدم سفارشی  
بچه‌ها امیدوارم خوشتون بیاد. من بر اساس رنگای موردعلاقه‌ی خودم رنگ زدم ولی آخرشم حس میکنم همچین باب دلم نشد. لذا پیشنهادی دارید بگید حتماً.
اولی برای دریمر و دومی برای مهناز  
بعداً نوشت : سومی هم برای آدینه - چهارمی برای آنا - 
 
دوروزه دارم میگم پیتزا پیتزا، می دونن من عاشق پیتزام
گفتم شما هم میخورید؟ داداشم گفت پیتزا میخوای سفارش بدی؟ نوچ نوچ نوچ
مامان بابا گفتن مگه میشه پیتزا خورد؟؟
امشب قبل سفارش گفتم دوتا بزرگ بگیرم؟من یه پیتزا کامل میخوامااا
بابا:نه زیاده بابا
مامان: منکه معدم درد میکنه نمیخوام
داداش: من پیتزا خوشم نمیاد کباب میخوام
محض احتیاط یه کامل و یه مینی سفارش دادم آوردن
همه نشست سر سفره بابا یکی دوتا برش از مینی خورد بقیشو مامان خورد
داداش نشست سر پی
ساعت پنج صبحه و من می‌دونید چرا خوابم نبرده؟ چون دارم به فاکینگ رولز فاکینگ آو فاکینگ دِ گیم فاکینگ میشل لریس فکر می‌کنم، که توی هیچکدوم از سایت‌های دانلود کتابی که می‌شناسم نیست. و من چرا عاشق این مرد شدم؟ چون اول معروف‌ترین کتابش به اسم manhood شروع می‌کنه به وصف هیکلِ فیزیکی خودش. آنچنان خالی از «هر» حسی اینکارو می‌کنه، و آنچنان در اون خلأ تو رو مجاب می‌کنه از هیکلش منزجر بشی، و آنچنان در لایه‌های ننوشته متن به هیچ‌کجاش نمی‌گیره که تو
پست تیارا رو خوندم
یاد نوه خاله های خودم افتادم
سه تا نوه پسری داره با یدونه دختری
بچه دختر خاله م که ساکته
اما امان از دوتا بچه اولی های پسر خاله م
چند روز پیشا اومده بودن خونه مون
وحشیه وحشیه
با چشم غره بهشون نگاه می کردم
مامانشون انگار نه انگار
عاقا ما بچه کوچیک خونه مون نداریم خب وسایل دکوری زیاد تو خونه س
سعی هم میکنیم خوب نگه داری کنیم
اونوقت این وحشیا به هیچی رحم نمی کردن
من اگه سه تا کره خر زبون نفهم مثل اینا داشته باشم واقعا سعی میکنم ت
 داداش دوقلو نمی خوایین؟ می خوام عکس داداشمو بردارم بذارم شیپور بفروشمش! رو مخم هعی رژه میره
میگه بیا برو تجربی بده، تجربی پول داره درد داره کوفت داره اونی که میره هنر ننه اش باباش هنرمندن
روم به دیوار به چپم =/ میگه تهش که چی؟ فکر کردی بازیگرای هالیوود میان تو فیلمای دفاع مقدست بازی می کنن؟ جیسون استتهام میاد یه یا علی میگه نارنجکو پرتاب می کنه؟ و جواب من اینه : it depends on u   تو فکر پول درآوردنه! حتی تو اولویت های آخرشم کمک به مردم به چشم نمی خو
بالاخره کنکور رو دادم و تموم شد!فارغ از اینکه خیلی ناراحت بودم که بیشتر نخوندم که لااقل خیالم آسوده باشه که جایی که می‌خوام قبول شم، از اینکه تا آخر تابستون پرونده‌اش بسته شده بسی خوشحالم!
هنوز اون جور که باید استراحت نکردم، بعد کنکور که خیلی خسته بودم و همش افتاده بودم، روز جمعه به نظافت خونه! گذشت، و از شنبه هم اومدم سرکار! ضمن این‌که به دوستم قول دادم تا دوشنبه تمرینش رو براش انجام بدم! و همچنان پرونده پروژه کارشناسیم و اون یه درسی که می
هلو !
خوبین؟
من که خوبم
.
..
:/
 خواستم بیام بگم که هیچی درست نشد ..
ولی دیگه ولش کردم..
اصن برگشتم از همه تصمیمام!
بعد اونارم نگه داشتم.. که بشینم دوباره انجامش بدم..
من ایندفه دوبرابر ازت مراقبت میکنم
نمیزارم آب تو دلت تکون بخوره..
عاره دیگه..
هیس هیچی نگین فضا احساسیه..
:|
فدا سرم که بقیه چی میگن ..
 هم هرچی بخان بگن..
تو که چه کارتو بکنی چه نکنی..آخرشم دارن یه حرف،که بارت کنن!
بشینیم تا اون موقه کتابای فلسفی بخونیم..
منو اون منظورمه..
اینا شکلکای تازه ی ب
امروز یه سوتی خیلی وحشتناک و مضحک دادم.با همسرم داشتیم در مورد هنرمندهایی که فوت شدن حرف میزدیم که یهو پرسید راستی جمشید مشایخی هم فوت کرد؟گفتم آره بابااااا.چطور یادت نیست؟
بعد گفت از هم دوره ای های اون الان علی نصیریان مونده و محمد علی کشاورز.گفتم نه بابا محمد علی کشاورز هم فوت کرده.گفت نه زنده س.منم اصرااااار که نه فوت کرده.مگه بابای لیلی رشیدی رو نمیگی؟خب باباش فوت کرده دیگه...
نمیدونم چرااااااااااااا و به چه علتتتتتت مغزم با من اینکارو م
خبببب ... این دو تا رو کشیدم سفارشی  
بچه‌ها امیدوارم خوشتون بیاد. من بر اساس رنگای موردعلاقه‌ی خودم رنگ زدم ولی آخرشم حس میکنم همچین باب دلم نشد. لذا پیشنهادی دارید بگید حتماً.
اولی برای دریمر و دومی برای مهناز  
بعداً نوشت : سومی هم برای آدینه - چهارمی برای آنا - پنجمی برای پاییز
    
  
یادمه نوجوون که بودم، اون موقع ها که با اینترنت دایل آپ وصل میشدیم به اینترنت، با یه دخترخانوم چت می کردم که بیست و هشت سالش بود و شمالی بود!
گه گاهی با هم چت میکردیم و با خودم میگفتم چرا تا الآن ازدواج نکرده؟! بیست و هشت سال خیلیه!
با یه آقایی هم چت میکردم که اونم توو همین سن و سال بود!
رفته بودم توو حس و حال کلید اسرار:)) با خودم گفتم بذار واسطه کار خیر بشم و گفتم این دو نفر رو با هم آشنا کنم شاید با هم ازدواج کردن!
به هم دیگه معرفیشون کردم و
زیر بارون قدم میزدیم
نصف شب...شاید ساعت سه بود...
آروم آروم قدماشو باهام تنظیم میکرد
حرفی نمیزد
میدونست نیاز دارم فقط نفس بکشم و احساس کنم لمس بارونو...
بعد از چن دقیقه بهم گف : + یه چیزی بخون برام
-...[درحال تفکر ک چی بخونم حالا]
+تعریف صدای هم اتاقیمو باید از بقیه ی اتاقا بشنوم؟!
خندیدم و پتو رو بیشتر پیچیدم دورم
نمیدونم چرا جلوی اون خجالت میکشم بخونم
آخرشم یه بخش کوچیک از "شهزاده ی رویا" رو خوندم
-"دیدم توو خواب وقت سحر
شهزاده ای زرین کمر
نشسته بر ا
تو این یکی دو روز که اینترنت قطع شد کلی چیز جالب برام پیش اومد که هی دلم خواست برم درموردشون تو کانالم (@spotlightz) بنویسم، ولی نشد. مثلا، یکشنبه که می‌خواستیم با پاکان بریم شهرشون، کنار جاده ایستادیم منتظر ماشین، که یهو یکی از بازیگرای پایتخت جلو پامون ترمز کرد!:)) اصلا خیلی هیجان‌انگیز بود!:)) سوار شدیم، سلام علیک کردیم. هر کی هم بعد از ما می‌خواست سوار شه تا راننده رو می‌دید یه لبخند می‌زد بعد سوار میشد. همه می‌شناختن. خییییلی آدم باحال و مهرب
بی ارزش کردن عمر!
همه جا می نویسند عمر با ارزشه دریابید گذر عمر را. ولی من می خوام از واقعیت این روزای زندگی هامون بگم زندگی هایی که هیچ ارزشی برای عمر قائل نیست تازه اون را هم بی ارزش کردیم. صبح تا شب برنامه های ورزشی را چک می کنیم ببینیم کی فوتبال تیم محبوبمونه! تا لحظه شروع بی تابی می کنیم تا بازی شروع شد بجای لذت بردن حرص می خوریم بازی که تموم می شه تازه کارمون شروع و حمله به شبکه های مجازی و طرف مقابل. حالا این یه فحش بده حالا اون یه فحش بده تا
دوستش داشتم... خیلی زیاد.
بیشترین دوست داشتنی که توی زندگیم تجربه کرده بودم... و براش تلاش کردم.
براش صدهزار بار گفتم که چقدر دوستش دارم و چقدر بودنش برام ارزشمنده. اینکه چقدر می خوام که توی لحظه هام باشه...
ولی خب... حسی نداشت دیگه.
 
این اولین باری بود که یه نفرو اینقدر می خواستم، اولین باری که اینقدر براش تلاش کردم و اولین باری که آخرشم نشد... خب حتما دلیلی داره.
همیشه دلیلی هست.
به یه دلیلی حتما صلاح نیست.(البته یکم هم فهمیدم چیه دلیلش... ولی خب. اگ
دیشب داشتم تا ساعت ۲ فیلم تنگه ابوقریب  میدیدم فیلم جالبی بود و یه اتفاق مهم چون نوشته بود اگر عراقی ها از تنگه ابوقریب رد میشدن وارد دزفول و اندیمشک میشدن و خوزستان میگرفتم و خودشونو برنده اصلی جنگ اعلام میکردن ولی نیروهای ایرانی با وجود نداشتن مهمات کافی و تشنگی زیاد تونستن عراقی هارو فراری بدن و ۵ روز بعد از این ماجرا قطع نامه ۵۹۸ برای صلح دائمی امضا شد و ما برنده جنگ شدیم و نتیجه جنگ درواقع تو همین چند روز اخر به نفع ما شده.
تو فیلمش یه پس
هفته پیش یه شماره بهش دادم و تاکید کردم که دوستم خیلی سفارش این یکی رو کرده. حتما زنگ بزن.
گفت که حالا باشه بعدا و دارم الان میرم شهرستان و نمیشه زنگ بزنی، کلی بحث کردم که خب چه ربطی داره یه زنگ بزن بگو ببینم چی میگن اصلا.
اول بهونه میکنه که خب این شماره معلوم نیست مال کیه! میگم خب زنگ میزنی میپرسی میفهمی! چرا سختش میکنی؟!
بعد بهونه میکنه که میخوام برم شهرستان و نمیشه! میگم آخه چه ربطی داره؟!
بعد بهونه میکنه که اگر زنگ زدم و گفت همین فردا قرار بزار
«علی» دفعه آخری که آمده بود ماه صفر بود مجروح شده بود و از ناحیه آرنج دست چپ تیر خورده بود ما بهش اصرار میکردیم که دیگه برنگرده سوریه؛ ولی اصلا گوش نمیداد،همیشه بیمارستان پیش دوستانی که بااوبرگشته و بیمارستان بستری بودند میرفت وکمکشون میکرد حتی مرخصی مجروحیتش رو نموند،انگار زمین زیر پاش داغ شده بود و همیشه میگفت:میرم و اسرا بازگشت به سوریه رو داشت و آخرشم رفت. از پادگان بهم زنگ زد گفت: دارم میرم خیلی اصرار کردم داداش نرو بمون همین قدر هم ک
یاس چقد راس میگه:
بغض یعنی خنده های ساختگی ، شکنجت کنن و تو مبادا آخ بگی....
چرا بعد این همه بدو بدو تا آخرشم رسیدی به فرودگاه امام!!
بغض یه زن یه  مرد ساکته،یه دستت ساکته یه دستت پاسته، کی تو اون لحظه قادر به درک حالته؟ هیشکی...بغض لحظه ترک خاکته...
_ این روزها کمتر دیگه بهش سعی میکنم غر بزنم و توی اشتباهاتش عادی رفتار می کنم و صحبت میکنم دربارش انگار که خیلی اتفاق مهمی نیافتاده.
اونروز تقریبا شب که به خونه رسیدم آخر شب اومده میگه حالا یه شماره دیگه هم هست، زنگ بزنم؟!
خب تقریبا داشتم از عصبانیت منفجر میشدم، از اینکه سر خونه اول 3 سال پیش هست!
اما خب خسته بودم و دلم نمیخواست باز بحث کنم و آخرشم ناراحت بشه و گفتم نه نمیخواد فعلا.
فردا صبحش تنهایی توی ماشین با خودم بلند بلند غرغر میکردم توی جا
چند روز پیش اتفاقاتی افتاد که منو کلی ریخت بهم..
درواقع شدیدا با حقیقت هایی رو به رو شدم
چیزایی که هی ادم میخواد بهش فکر نکنه و خودشو بزنه به اون راه، ولی اون مثل چی هی خودشو میندازه وسط و ابراز وجود میکنه که هی فلانی!خودتو گول نزن
من هستم 
خوبم هستم:)
الان که مینویسمش بنظرم چیز مهمی نیست اصلا 
واسه غر زدن گله کردن چیزایی وجود داره خب؟
ولی خب اکثرمون وجه مثبت زندگیمون بیشتر وجه دوست نداشتنیشه!!
مگه نیس؟
بیاین بشماریمشون دوست داشتنی های زندگیو 
داشتم پست یکی از دوستان میخوندم اتفاق دیروز یادم اومد 
واقعا کار کردن با مردا سخته البته اگه همه مردا مث بابای من باشن دیروز داشتم برنج و خورشت کرفس درست میکردم بابام گف خب حالا منم فالوده گرمک درست میکنم گفتم باشه و به خیال خودم گفتم ایول به این همکاری! 
چون یادم نبود طبق معمول قراره چی بشه. بابا شروع کرد: گرمک کجاس؟
_یخچال
+بشورش
_باشه
+مخلوط کن کجاس؟
_توی کابینت پایینی
+چجوری کار میکنه؟
_(نشونش دادم)
+قاشق بده :| 
_بفرما
آخرشم ته مخلوط کن کندن خ
نمیدونم من چرا توروی هرکس یکم میخندم اینقدر پرو میشه.
یعنی یه تجدید نظر حسابی تو اخلاق و رفتارم  بایدبکنم که این رویه اصلا درست نیست.
موقعیت اجتماعی آدما رو در نظر نمیگیرم از کارگر تادکتر یه جور رفتار میکنم آخرشم هر آدمی به خودش اجازه میده هر حرفیو بزنه.
من احساس میکنم گناهکارم بابت تمام روزایی که خوب بودم.
تا به یه کسی هم میگی میگه بابا تو خوب باش بقیه بذار هرطور دوس دارن باشن.این چه حرف مسخریه آخه؟؟
یارو تو تهران یه خونه اجاره کرده نشسته خان
همسر داشتن خیلی مزیت داره که فقط چندتاشو میتونم بگم:
(الان رفتم بالای منبر...)
1-وقت سرماخوردگی متوجه میشی که فقط مامانت برات سوپ درست میکنه.
2-وقت سرماخوردگی میفهمی که فقط مامانت همش میگه قرصاتو سر وقت بخور.
3-فقط مامانت هست که همیشه حوصله داره حرفاتو بشنوه آخرشم نمیگه اینقد غر نزن!
4-فقط مامانت هست که بعد از 4ساعت درددل،آخرش دلسوزانه ترین راه کار رو میگه.
5-فقط مامانت هست که حرفی که الان میزنه،آیندت،یا 10سال دیگه مد نظرش بوده.
...
بله...الان اومدم پ
دارم فایلای قدیمی و به درد نخورو که رو هارد جا گرفتنو پاک میکنم، رسیدم به یه سری ویدیو راجع به آتشفشان ها که از NatGeo و مستندای BBC از رو ماهواره ضبط کردم. یادم افتاد اول دبیرستان یا دوم، نمیدونم، برای جغرافیا بود چی بود، ارائه داشتیم، تو آزمایشگاه شیمی، با ب، موضوعمونم آتشفشان بود. فککن نشستم مستند دیدم، ضبط کردم، دوباره اومدم دیدم واسه یه ارائه چسکی اول دبیرستان که از گوگلم براش مطلب جمع کنی زیادیشه!! در این لحظه ست که فهمیدم من از کودکی این مر
متن ترانه میثم ابراهیمی به نام نوازش

سخته براش دیوونه وار تب کنیاما به جاش با فکرش شب کنیروزاتو باش تلخه به جات یکی بیاددیوونگیت نیاد به چشماشتنهایی شب بشکنی تو خلوتت آخرشم خیابونا هم صحبت دردات بشنسخته که اشکات هم قدم شه با بارونای این شهرچقدر با عشق موهاشو میکردم نوازش رقصید همه جوره به سازشاین دل دیوونه ولی یه لحظه هم نبود حواسش ...چقدر با عشق سپردم این دلو یه جا بش فکر نمیکردم نخوادشرفت تموم خوبی هام ده آخه این نبود جوابش ...هیچکس قد من ع
آمدمممممم
جانم به قربانمممممم
ولی حالا چراااا

بعد صد سال و اندی بازگشتم به وطنم بیان....
درگیر روزمرگیه شدیدی بودم که با فوت دخترعموم شکسته شد...
روزها رو شب میکردم و شب ها را روز....
تا اینکه یک خبر ناگوار به من نهیبی زد.....
باعث شد از خودم دائما سوال کنم که چرا واقعا زنده ام...
چرا....برای چی خلق شدم....باید کجا برم....چیکار کنم....
الان 3 روزه که دیگ نیست و من همون شب اول کلی گریه کردم
دقیقا شب کنکور....بله من دوباره کنکور دادم...رشته ریاضی....
شب کنکور دیدم
 
حتما با خودتون فکر کردید که در بین این همه فیلم های جور واجور که داره از همه جا منتشر میشه کدومش به درد من میخوره ؟
آیا هیچ تاثیری در زندگی من داره ؟
آیا ارزش داره فیلم هایی که دیدم رو به کسی معرفی کنم ؟
به نظر من با توجه به سیستم فیلم های الان میشه راحت حدث زد که آخرش به کجا می رسه و چی میشه
 
برای مثال ،
دو نفر عاشق هم میشن و با کلی تلاش و سختی آخر فیلم با هم ازدواج می کنن .
 
یا یه قهرمان و میارن که میاد انتقام خون خانوادشو میگیره و یا اینکه یه شخ
    
   
  
توو خونه ما اینجوریه که غروب ، طرف داره از گرسنگی میره توو کُما ، ولی حاضر نیست یه تکونی به خودش بده و بره یه لقمه نون و پنیر بخوره.
منتظر میشن تا یکی 1 از سرکار که بیاد و گشنش باشه، سفره پهن کنه تا بیان و از گشنگی نجات پیدا کنن! این مطلب رو بسط بدید به تقریبا کل اعضای خونه :|
 
یکی دیگه از آپشنای خونه ما اینه که به کسی پول دادی دیگه تقریبا باید قید پولتو بزنی :| به طور مثال شما میگی مودم خراب شده من مودم میخرم ولی هزینه ش رو تقسیم کنیم و ه
    
   
  
توو خونه ما اینجوریه که غروب ، طرف داره از گرسنگی میره توو کُما ، ولی حاضر نیست یه تکونی به خودش بده و بره یه لقمه نون و پنیر بخوره.
منتظر میشن یکی  از سرکار  بیاد و گشنش باشه، سفره پهن کنه تا بیان و از گشنگی نجات پیدا کنن! این مطلب رو بسط بدید به تقریبا کل اعضای خونه :|
 
یکی دیگه از آپشنای خونه ما اینه که به کسی پول دادی دیگه تقریبا باید قید پولتو بزنی :| به طور مثال شما میگی مودم خراب شده من مودم میخرم ولی هزینه ش رو تقسیم کنیم و همه هم
    
   
  
توو خونه ما اینجوریه که غروب ، طرف داره از گرسنگی میره توو کُما ، ولی حاضر نیست یه تکونی به خودش بده و بره یه لقمه نون و پنیر بخوره.
منتظر میشن یکی  از سرکار  بیاد و گشنش باشه، سفره پهن کنه تا بیان و از گشنگی نجات پیدا کنن! این مطلب رو بسط بدید به تقریبا کل اعضای خونه :|
 
یکی دیگه از آپشنای خونه ما اینه که به کسی پول دادی دیگه تقریبا باید قید پولتو بزنی :| به طور مثال شما میگی مودم خراب شده من مودم میخرم ولی هزینه ش رو تقسیم کنیم و همه هم
یادش به خیر
اخوی بزرگ مهدی می‌گفت: یادش به خیر من روی مهدی تمرین پدر بودن می‌کردم، یه روز مهدی کارنامه اش را آورد، برخلاف همیشه نمره هاش خیلی خوب نبود، روش نشد بده به بابا ولی سرش را انداخته بود پایین و آورد توی زیرزمین پیش من، نگاهی کردم و با تعجب گفتم مال خودته؟!! گفت آره، می‌خواست بشینه که بهش گفتم: نَشین، با این نمره میخواهی روی زمین هم بنشینی.
اون هم ایستاد و زیر چشمی نگاهم کرد، میخواستم مثل ناظم ها بگم؛ یه پاتم بالا ولی دلم نیومد آخه خیل
هفته اخر ماه رمضون سربازای جدید تقسیم شدن و چنتاشون اومدن پیش ما...و باعث شد از بار کارهامون کاست.البته ارشد جدیدمون زیاد کار میکشید و بچه ها خسته بودن اکثرا.کم کم با بچه های قدیمی آشنا میشدیم .البته هنوز هیشکددوم همو زیاد نمیشناختیم.
تا رسیدم به روز قدس.صبحش گفتن باید این اسامی برن راهپیمایی.منم جزوشون بود.لباس شخصی کردیم و راه افتادیم شادگونه.
چون بالاخره بعد چند هفته قرار بود آدم ببینیم :)) ... ما رفتیم و صدالبته جیم شدیم و خوش گذرونی پیشه کرد
چند روز پیش کلافه بودم و داشتم سقفو می کاویدم که چرا من نمی تونم هیچ وقت یه اسم خوب پیدا کنم. شیشصد ساله دنبال یه اسمم که یه پیج بزنم که بهم انگیزه بده برای کارایی که دوستشون دارم
اما بالاخره پیداش کردم! دقیقا توی همون لحظه ها. البته یه اسم نیست یه جمله س! اما بهترین چیزی بود که می تونست باشه
امروز عکس پروفایلشو ساختم و اولین پستشم گذاشتم. فعلا دوست دارم کپشنام انگلیسی باشه. تا بعد
دوست دارم این روزها یه جا عکاسی هم برم. خیلی دلتنگم براش. البته ت
ساعت 8.45 دقیقه صبح هست
توی یکی از ادارات بیمه ای بسیار نام آشنا نشستم
تا الان هر ارباب رجوعی اومده 
جواب سربالا شنیده و رفته 
تازه یارو زورش میاد جوااااب بده
آخرشم که پیرمرد دید جواب نمیگیره, گذاشت رفت ....
تا برسه به درب خروجی, رفت تو خودش و بعد گفت آقا ممنون ...
این کارمند نامحترم عین بوقلمون زل زده بود به سیستم روبروش و اصلا جواب این اظهار لطف ارباب رجوع رو هم نداد
واااااقعا چتونه؟ 
یعنی 45 دقیقه از شروع کار امروزتون گذشته 
انقد زود خسته شدین؟؟
اولین نشونه‌ی اومدن پاییز برای من، این نارنگی کوچولو سبزهان. همونایی که داداش نمی‌خوره چون ترش‌ان. همونایی که وقتی بچه بودم، مامان هر پَر اش رو از وسط نصف می‌کرد و نمک می‌زد و می‌داد دستم، که فشارم نیفته. همونایی که جزو اولین خوراکی‌هایی بودن که تعارف می‌کردم به بغل‌دستی جدیدم تو مدرسه، تا زیر میز پوستش رو بگیریم و زیرزیرکی و بی‌دلیل بخندیم. الان که دستم بوی شمال میده و دلم هم یکم ضعف میره، یکدفعه یادم افتاد که پاییز تو راهه، این اول
سرم بدجوری درد می‌کنه . احساس خیلی بدی دارم . ازینجا خیلی بدم میاد. اینجا ینی این اتاق و کلا این... کلا این مکان. همه ی آدما خائنن.بلااستثنا همه خیانت میکنیم. اصلا تو خونمون ـه. موضوع خیانتِ معروفی که ممکنه بین دوتا زوج که تو رابطه ان رخ بده،نیست. کلا مدلای مختلف رو میگم. نمی‌دونم قضیه چیه. اصن می‌دونی حتی موضوع فقط خیانته نیست. موضوع می‌تونه حتی خیلی تهوع آور تر بشه. بدترش اینه که اون آدمه پناه ببره به کلمات. پناه ببره به کلمه و بگه که خیانت به ت
ما بکشیم قاتل و اغتشاش گریم اونا بکشن شهادته و قتل نیست!
قشنگ نیست که انقدر راحت از زیر قتل هایی که میکنن فرار میکنن؟
اغتشاشگر؟؟ کسی که از شدت نداری زده به سیم آخر رو به جای اینکه دستش رو بگیری میگی اغتشاشگر؟؟؟ گیریم که چند نفر این وسط سواستفاده کردن ولی بخاطر چند نفر این همه آدم میشدن اغتشاشگر لعنتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مردم خودتن چطور نمیفهمی چطوری اینقدرر دیو صفتی آخه؟؟
حالا خودت زدی این همه آدم رو کشتی و اگر به خودت بود هنوزم نمیگفتی کار خودت بوده.
حالم گرفته س..نمیدونم به خاطر ازدواج هم اتاقی و دوستمه! آخه میدونین که،دخترا وقتی ازدواج میکنن دوستای نزدیکشون ضربه میخورن اینقد که فراموش میشن از جانب فردِ ازدواج کرده.نمیدونم به خاطر پروپوزالِ بخش بهداشتمه که از طرف استاد رد شده موضوعش و فردا باید از بخش روانم بزنم برم ببینمش و التماس که تولوخودا همینو قبول کن یه نمره رد کن برامون خلاص شیم.این وضعیت هم تقصیر هم گروهیمه که به خاطر اینکه به جای نود تومن هفتاد تومن هزینه کنیم ،کسی که من پیدا
هیچ وقت فکر نمی‌کردم که یه روز بیام این حرف رو بزنم، اما این چند روز نتونستم بیام چون داشتم درس می‌خوندم! بله، من، من داشتم درس می‌خوندم! حس می‌کنم این درس خوندنه فقط یه راه فراره. که خودم رو مشغول کنم که آره، تو داری برای آزمون ورودی فرهنگ درس می‌خونی و به روی خودم نیارم که حتی اگه قبول بشم، احتمال اینکه بتونم تا اونجا برم خیلی خیلی کمه و لابد سال دیگه هم دوباره از دوازده فروردین سر در میارم.
اومدم آزمون تیزهوشان و نمونه رو ثبت‌نام کنم. توی
همیشه بعد خوندن پستای بقیه یادم میاد چیزی واسه نوشتن دارم :)) مثل همین پست :دی
اصولا برای شاد شدن و حس خوب داشتن حتی با چیزای کوچیک من فکر میکنم باید کودک درون آدم فعال باشه.مثلا من هنوزم اگه برم اسباب بازی فروشی اسباب بازی بخرم واقعا خیلی خوشحال میشم یا مثلا کارتون نگاه کردن رو به فیلم نگاه کردن رو ترجیح میدم.قربونش برم،بچه درونمو اجازه ندادم بزرگ شه ^_^
زمانی که بچه بودم عادت داشتم روی مرغ و خروس هایی که مامانم داشت اسم بذارم.یه خروس داشتم اسم
دلم لک زده برای اینکه مانتو شلوار گل گلی گشاد و نخی‌مو بپوشم.
چند جلد از کتابای شهید مطهری رو بزنم زیر بغلم و برم سر کلاس و جواب شبهات دخترای راهنمایی دبیرستانی رو بدم. 
زنگ تفریح باهاشون برم روی آسفالت کف مدرسه بنشینم و چیپس و پفک با سس بخورم و به زور به جوکای بی ادبی‌شون بخندم. 
دلم لک زده که اجازه بدم فکر کنن خنگم و به قول خودشون ایستگاهمون بگیرن و ته کلاس کر کر بخندن و منم خنده‌م بگیره.
بعدش یکی دوتاشون زنگ تفریح یونسکو بیان پیشم و رازهای
واقعا با این سریال ساختنشون دارن به شعور مخاطبا توهین میکنن. ستایش تو فصل دو شبیه مادر جد مهدی سلوکی بود. بعد تو فصل سه شبیه آبجی کوچیکشه:/ آخه این چه وضعیه
بعد کارگردان فیلم در جواب منتقدان برای گریم ستایش گفتهه: آخه تو فصل قبل فشار ها و نگرانی هایی روی ستایش بود که توی این فصل نیست:/
آهان. پس چون فشار ها از روی ستایش برداشته شده یه پیرزن هفتاد ساله شده دختر 20 ساله:| 
واقعا ممنون از فیلم های فوق العاده ی امسال:/ اصلا ما رو با این فیلم هاتون شگفت زد
صبح رو با خستگی و کسالت شروع کردم.دقیق تر بخوام بگم داشتم خوابهای آشفته ای میدیدم که تو یکیشون موطلایی گم شده بود و من داشتم از ترس و دلهره سکته میکردم.بعد جالب اینه که توی یک جمع شلوغ خانوادگی هم بودم ولی کسی عین خیالش نبود که بچه ی من گم شده.بعد یهو با صدای خود فرد گمشده از خواب پریدم که داشت میگفت وای مامان خواب موندیم.کلاسم شروع شد.سریع پاشدیم و دست و صورت شستیم و آنلاین شدیم.تا یازده دیگه کارش تموم شد ولی من دقیقه به دقیقه حالم بدتر میشد.دی
یا من لا یخاف الا عدله
 
دیشب اولین شبی بود که از وقتی قرار 20 صفحه کتاب رو گذاشتم، 20 صفحه مو نخوندم. 
چشم هایش رو هم شروع نکردم. 
جنایت و مکافات رو هم میخواستم بخرم از فیدیبو. نمیدونم چه مشکلی داره. همش ارور میده میگه مبلغ درست وارد نشده. اصا مبلغ خودکار وارد میشه توسط سایتش. جایی ک ما تایید کنیم مبلغ رو هم نداره حتی.
ب پشتیبانی گفتم. گفت پاک کن نرم افزارو دوباره نصب کن. پاک کردم و باز نصب کردم و فایده ای هم نداشت.
 
نرم افزار دهکده زبان رو نصب کردم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
ما توی دهاتمون یک استخر پرورش ماهی داریم.
امروز قرار بود بریم و استخر رو تخلیه کنیم و ماهی ها رو صید کنیم.
دیدیم که استخر پر شده از بچه ماهی.
دلیلشم این بود که ماهی های بزرگ تر تخم ریزی کرده بودند و بچه ماهی ها توی استخر زیاد شده بودند.
مجبور شدیم که یکسری از اون بچه ماهی هارو صید کنیم تا اکسیژن کمی نکنه برای بقیه ماهی ها.
مقدار زیادی بچه ماهی 10- 13 سانتی شده بود و من مونده بودم که اینا رو چیکار کنم.
یکسری بین فامیل ها تقسیم
امروز صبح یه ویزیت بارداری در منزل داشتم. فشارسنج، ترازو، سونیکید (جیبی)، گلوکومتر و... بهانه‌م برای خرید اینا همین ویزیت در منزل بود، گرچه تو خیالاتم اینا رو واسه دفتر کاری که تو کابل دایر خواهم کرد استفاده می‌کنم!!
نزدیک شب هم رفتم تمرین رانندگی، جلسه چهارم بود. برخلاف جلسه‌ی سوم که همه‌ش وسط شهر و خیابون‌های پرتردد بودیم، امروز تمام مدت تو صدمتری بودیم. لاین سرعت هم رفتم حتی :) جلسه‌ی قبل مامانم خطاب به مربی گفت پسرام هیچ‌کدوم آموزش ران
صبح با ورودم به کلاس فهمیدم همون کاری که من کردم رو حتی بقیه همکلاسیام انجام ندادن و خوب، متهم شدم به خودشیرین کلاس :/ تا حالا تو زندگیم این لقبو نداشتم. کم کم داشتم حس می کردم تو مدرسه ایم که مربیم با گفتن من یه کلاس دیگه دارم به شدت فعال تر و خلاق ترند، تیر خلاص رو به من زد. نزدیک ظهر یکی از بچه ها یه عالمه لواشک از کیفش درآورد و گفت خودش درست کرده، به همه یه تیکه داد و روزمونو قشنگ کرد، من آلبالو برداشتم و به شدت خوشمزه بود...
تا رسیدم خونه لباسا
 مامان ما یه عادتی داره هروقت بخواد تهدید کنه که  یه چیزی رو نابود می کنه، میگه یا آتیش میزنم، یا سنگ بر میدارم میشکنم،(در همین حد خشن ).
 مثلا میاد توی اتاقمون میبینه از بس کتاب گذاشته دور و بر اتاق جای راه رفتن نیست، میگه آخرش یه روز این کتابا رو آتیش میزنم:)))) 
یا اون انار سفالی هایی که من خیلی دوستشون داشتم و دائم میگذاشتم جلو  تلوزیون و مامانم دوست نداشت جلو تلوزیون چیزی گذاشته باشه، یه بار گفت اگه اینا رو جلو تلوزیون بر نداری با سنگ میشکن
در راستای پست قبلی شخص عزیزی که خیلی برای من محترمه، توی چندتا پیام خصوصی بنده رو نصیحت کردن که کاملا هم بجا بود، لابه لای صحبت هاشون گفتن که به پسرا هم حق بدم چون اونا چشمشون ترسیده و از طلاقی که معمولا از طرف خانوما درخواست داده میشه میترسن! یادم رفت ازشون بپرسم، گفتم بیام اینجا از همه ی خواننده ها بپرسم که پسرا دقیقا از چیه طلاق میترسن؟! الحمدا... واسه مهریه که زندان رو برداشتن، تا خانوم تمکین نکنه نفقه بهش تعلق نمیگیره، مهریه رو هم اینقد ق
آرام بخش خوردم و تمام زمان پرواز رو خوابیدم. وقتی رسیدم، توی فرودگاه، احساس سردرد و گیجی شدیدی داشتم. با وجود این که یکسال به طور فشرده کلاس زبان آلمانی رفته بودم حس میکردم هیچی بلد نیستم. نمیتونستم تابلوهای راهنما رو بخونم. بغضم شدید بود. نمیتونستیم چمدون ها رو دنبال خودم بکشم. بی هدف روی صندلی سالن انتظار نشستم و زل زدم به مسافرا که گاهی با عجله از جلوم رد میشدن. آووکادو قرار بود اینجا باهام باشه. ما قرار بود باهم اینجا باشیم. کلی صبر و تلا
بهنام در حالی  که پشت میز ریاست اداره نشسته بود  بفکر فرو رفت ، منشی اومد و یکسری برگه برای امضاء آورد ،  میان برگه ها یک درخواست مرخصی ساعتی درون شهری هم بود ، بهنام به منشی گفت؛ 
این چیه ؟ مگه خونه ی خاله ست که یه کارمند هر هفته  به مرخصی درون شهری بره؟  
سپس برگه رو پاره کرد و بسمت سطل آشغال نشانه رفت.  پس از خروج منشی از اتاق ، من به شوخی گفتم؛ 
توی هنرستان چمران ، هم نشانه گیری ات عالی بود....  یادمه یکبار از انتهای کارگاه مکانیک یه پیچ رو پرت
نتونستم، هرکاری کردم نشد، دلم آروم نگرفت،
صبح پاشد واسه خودش رفت شرکت، فقط رو‌ در یخچال یادداشت گذاشته بود که: برگشتم ناهار میریم بیرون...
ته بخشش واسه آروم کردنم روز‌سالگرد مهسا همین بود :(((
ولی بس نبود...
به فرزانه زنگ زدم گفتم بریم سالگرد، باور نمی کرد بابا اجازه داده، گفته بود به خاطر من اونم نمیره، گفتم بیا بریم اجازه داد ، دروغ گفتم.
مهسا می دونم چقد زجر کشیدی مامان باباتو بالاسر قبرت دیدی، کنار هم! منم اندازه تو عذاب کشیدم، ازشون متنفر
این چند وقته خیلی فشار رومه .فکر میکنم اگر چیزیم بشه پدر و خواهرم چی میشن؟ یا کی به دادم میرسه؟ 
از دیروز قلبم درد میکرد.
صبح یهو خیلی شدید شد ،زنگ زدم اورژانس که سوال بپرسم و راهنمایی بده که چیکار کنم؟ آدرس گرفت آمبولانس فرستاد گفت آسپرین بخور و دراز بکش تا بیاییم!
 دو تا آقا اومدن با آمبولانس مجهز قلبی
فشارمو گرفتن و تبمو گرفتن و گفتن باید اکو بگیریم .دو تا آقا
یا اگه سختته ببریمت بیمارستان
فکر کردم دیدم اگه برم بیمارستان میبرنم جایی که عرب
کلاس چهارم که بودم یکی از دوستام عید رفته بودن ایتالیا...کلی از اونجا عکس آورده بود و من واقعا دیوونه اونجا شده بودم... بعد از اون روز من تا مدت ها همش تو اینترنت عکسای ایتالیا رو نگاه می کردم و آرزوم بود یه روز برم اونجا رو از نزدیک ببینم....خیلی هم به مامان بابا می گفتم که یه بار بریم ولی..انتخاب مامان همیشه فقط یه جا بود...فقط کانادا، کانادای لعنتی...
بابا هم بهش حق میداد همیشه، می گفت فرصت برا سفر کم پیش میاد و حق داره بخواد پدر مادرشو ببینه ولی ب
دانلود آهنگ علی اصحابی – خیال باطل
Download New Music Ali Ashabi – Khiale Batel
 
 
دانلود آهنگ علی اصحابی خیال باطل

 
دانلود آهنگ علی اصحابی خیال باطل
متن آهنگ علی اصحابی با نام خیال باطل
 
 
سرده تنم اون گرمه سرش کاش برگرده سخته باورش
اول راه رسیدیم به تهش عاشقم کرد و نموند آخرش
یادم میاد خاطره هاش یادش رفته اون همه حرفاش
آخرشم منو تنها گذاشت اصلا انگاری منو دوستم نداشت
عاشق نمیشدم زهی خیال باطل دیدی چطور عاشق شدم ای دل غافل
گاهی یه شهر بدون بارون خیس میشه ع
دانلود آهنگ علی اصحابی – خیال باطل
Download New Music Ali Ashabi – Khiale Batel
 
 
دانلود آهنگ علی اصحابی خیال باطل

 
دانلود آهنگ علی اصحابی خیال باطل
متن آهنگ علی اصحابی با نام خیال باطل
 
سرده تنم اون گرمه سرش کاش برگرده سخته باورش
اول راه رسیدیم به تهش عاشقم کرد و نموند آخرش
یادم میاد خاطره هاش یادش رفته اون همه حرفاش
آخرشم منو تنها گذاشت اصلا انگاری منو دوستم نداشت
عاشق نمیشدم زهی خیال باطل دیدی چطور عاشق شدم ای دل غافل
گاهی یه شهر بدون بارون خیس میشه عاش
بورس باز است. استادمان را می‌گویم. در طی 4 ساعت اسمی آزمایشگاه، 45 دقیقه با تاخیر می آید، یک ساعت زود تمام می کند و این بین هم یک گوشه نشسته است و زل زده است به شاخص های بورس روی لپتاپش و همسرش که دانشجوی دکتری است و اسما TA، دارد تنهایی یا نهایتا با یکی دو تا از دانشجویان آزمایش ها را انجام می دهد و بقیه دانشجوها یک گوشه از آزمایشگاه نشسته اند و حرف می زنند. باور کنید دارم دقیق دقیق در مورد دانشگاه شهید بهشتی صحبت میکنم.
به گواه طول صوت های کلاس تئ
هر وقت حس میکنی...در این نقطه از تاریخ دیگه صبرت تمااااام میشه...خدا بهت نشون میده آستانه صبرآدمی بسیار بالاتر از این صحبتاس...
۴ شبه دارم بهش میگم ببین من این موقع رو وقت دارم واسه تایپ کردن...نمیتونم شبا بیدار بمونم.سر درد میگیرم..تا اخر هفته وقت داریما...
لطفا سریع تر این عکسایی که قراره واسه گروه تایپشون کنم واسم بفرست...
اولش میگه اوکی اوکی...
و بعدش دیگه سین نمیکنه...
میگه ببخشید درگیرم...شوهرم فلان ...افطار فلان...سحر فلان
میگم میخوای خودم پیاده
تا یک ماه آتی (و بیشتر حتی) دلم برای خنده هامون با ری ری، یواشکی پی ام دادنای موطلایی، خنده های تارا، شکیبایی شکیبا، چشم غره های سارینا، زر زدنای مبینا حتی :|، منطقی حرف زدنای نیکا، چتریای ایناروس، احساس خطر در برابر روژینا :|، خنده های کوثر، غازیِ زهرا :))، برگای قربانی، مهربونیای گلی، کوچولویی سبا و عینک بزرگش، سرتق بودن نیکی، موهای بافته نگین، خنده های هدی، معرفت نفیسه، مامان بودنای آیدا، تتوی پرتو، چتری آنالی و لباسش، پیوند مقدس آریانا، ا
امروز هوا از صبح بارونیه و عالیه ولی از عصر بارون یه ریز داره میباره و به قول ما دزفولیا شلقلقیه هوا انقدر خوبه که آدم فقط دلش میخواد بره زیر بارون پیاده‌روی
میخوام از حالا به بعد هر کتابیو که خوندم یه توضیحاتی راجبش بنویسم بعد از کامل خوندنش با موضوعِ حالِ خوشِ خواندن 
این روزا همزمان دو تا کتاب رو دارم میخونم یکیشون نخل و نارنج و از دیروز هم که رهبر عزیز رو شروع کردم که راجب کره شمالیه و جالبه؛ دیشب استوری زدم واتس‌اپ که فاطمه گفت میخوای ب
بسم الله الرحمن الرحیم
تو کارِ نوشتن مقاله بود. سنتز و غیرِ سنتز فرقی نمیکرد براش
خیلی آدم مذهبی ای نبود.
روزی میخورد از این راه. راهی که اسمش بود غیر قانونی. و من ترجیح میدادم سراغ رزقایی که معلوم نیست چجوریه نرم.
باهم توی اورژانس که بودیم سر حرف باز شد و گفت و گفت.
گفت که پدرش امکان کسب درامد برای خونواده رو نداره.
گفت که اونه که داره کسب درامد میکنه.
گفت اونه که جهیزیه خواهرش رو جور کرده و الان داره سیسمونی برای خواهرش میخره.
گفت و گفت.
گفت و شن
 
میکس و مسترینگ: مسعود جهانی | تنظیم: مصطفی مومنی | ترانه سرا و آهنگساز: منصور فرهادیان
New Music Meysam ebrahimi Called {NAVAZESH } Direct Links & TEXT In DibaMusic
متن آهنگ نوازش از میثم ابراهیمی :
سخته براش دیوونه وار تب کنی اما به جاشبا فکرش شب کنی روزاتو باهاش
تلخه به جات یکی بیاد دیوونگیت نیاد به چشماش
تنهایی شب بشکنی تو خلوتت
آخرشم خیایونا هم صحبت دردات بشنسخته که اشکات هم قدم شه با بارونای این شهر
چقدر با عشق موهاشو میکردم نوازش
رقصید همه جوره به سازش
 
♫ دانلود آه
و اما یه عادت بد از من : من همیشه تو هر چی ( همه ی مواردی که هر شخصی تو زندگیش میتونه بهش فکر کن )  همشو میخواستم یکی که دائم فِک میکرد همه چی رو میتونه داشته باشه و هر روز هر روز به این موارد اضافه میشد بهش فکر میکرد تا این که بارها بارها شکست خورد ، شکست شکست شکست وفتی میگم شکست یعنی مرز جنون که چرا من نمیتونم همشو داشته باشم و این بسی برام رنج آور بود .و حال این روز هام زیاد به این سمتی هست که دارم مینویسم  این که دغدغه های فکریم در لحظه به چیزی ها
میکس و مسترینگ: مسعود جهانی | تنظیم: مصطفی مومنی | ترانه سرا و آهنگساز: منصور فرهادیان
New Music Meysam ebrahimi Called {NAVAZESH } Direct Links & TEXT In DibaMusic
متن آهنگ نوازش از میثم ابراهیمی :
سخته براش دیوونه وار تب کنی اما به جاشبا فکرش شب کنی روزاتو باهاش
تلخه به جات یکی بیاد دیوونگیت نیاد به چشماش
تنهایی شب بشکنی تو خلوتت
آخرشم خیایونا هم صحبت دردات بشنسخته که اشکات هم قدم شه با بارونای این شهر
چقدر با عشق موهاشو میکردم نوازش
رقصید همه جوره به سازش
 
♫ دانلود آهن
ممنون از شارمین بابت چالش فوق العادش و ممنون از آرامم برای دعوت :)
1. اومدم بیان. جایی که حتی بهش فکر هم نمی کردم چون من هیچ وقت پست هام رو خودم نمی نوشتم توی وبلاگ های قدیمیم. (در واقع من اصلا سمت نوشتن نمی رفتم)
2. وقتی خانوم موشه بهم گفت که من سال دیگه همین موقع از شرش خلاص می شم.
3. قوس عقبم رو کامل کردم.
4. از نمایشگاه کتاب نزدیک به 18 تا کتاب خریدم که دوتا مجموعه بینشون بود. (تازه این جدا از تموم اون کتاباییه که الکترونیکی تو کیندلم خوندم)
5. می دونم
از دیشب دارم توی سرم کلی دروغ میبافم...
که توی یه شرایط مناسب به آجی بگم تموم شدن رابطه‌ای رو که از اول اشتباه بود و شایدم اشتباه کردم که بهش گفتم جریان رو ولی میدونم چیزی که الان درسته اینه که بهش بگم تموم شد و دیگه نگران نباشه
چاره ای نیست باید دروغ بگم غرورم اجازه نمیده که برم بهش بگم بهم گفت تو زشتی و من اصلا ظاهر تو رو قبول نکردم. وای چقدر احمقم من که باور کردم دروغاشو! چقدر ساده‌م! و چقدر ساده‌ترم که باور کردم آدمی که روز اول به من گفت من هر
فردا تفکر داریم، چون آسونه امروز فرزانه و بیتا هم باهام اومدن بام،اونقد قدم زدیم ..خیلی خوب بود خیلی خیلی... ولی هیچکدوم از این بیرون رفتنا اصلا بهم کیف نمیده وقتی یادم میاد که حداقل یه ماه دیگه نمی تونم اینجوری کیف کنم با بچه ها:(((
امروز بابا دیر اومد باز...بدجور اعصابم به هم میریزه وقتی دیر میاد..مخصوصا این چند روز آخر رو...چند روز پیشم دیر اومد گفتم بهش...گفتم تورورخدا این چند روز دیر نیایید ولی بازم...
دید ناراحتم، بغلم کرد عذرخواهی کرد گفت عوض
چیزی که خیلی به چشمم میخوره 
قدرت کم زنهای ما در ایران هست...
به نظر من مهمترین اسلحه ی یک زن به عنوان قدرت "اعتماد به نفس" اون زن هست...
وقتی از قدرت حرف میزنم تو ذهنتون نیاد که ااا ، اونی که دکتره، اونی که مهندسه ، اونی که پولداره و ... قدرتمنده ! 
نه ! 
شما میتونی یک زن بی سواد و بی پول ؛ اما قدرتمند باشی و در مقابل میتونی یک زن پولدارو تحصیل کرده ی ضعیف باشی...
چطوری ؟ 
وقتی اعتماد به نفس داری، خودت رو باور داری ، تو قدرت داری ! دیگه کسی نمیتونه بهت ز
امروز مامان و خواهرم، تشک‌های نی‌نی رو درست کردن. واقعا ما جزء خوشبخت‌های جهانیم که کل لحاف تشک‌هامون ساخته‌ی دست ارزشمند مادرمه. متاسفانه من خیلی در این باب تنبلم و گرچه تئوریشو بلدم، ولی عملا هیچ‌وقت دست به این کارا نمی‌زنم. تشک‌های جهیزیه‌ی خواهرهام رو مامانم با پشم گوسفند که میگن خیلی سالمه و فلان درست کرد. یعنی نمی‌دونید فقط شستن و باز کردنشون چقدر چقدر چقدر کار داشت و سخت بود. با این وجود من کمک زیادی نکردم. خواهرهام و مامان با ه
از خورشت به آلو دیشب یکم تو یخچال مونده بود
درش آوردم و طبق معمول که عادت به گرم کردن غذا ندارم همونجوری چند قاشق ماست و یکم نمک قاطیش کردم و پیاز پوست کندم و با ته مونده ی نون جو م زدمش به بدن
برنجه مونده همینجور تو یخچال و احتمالا فردا باید بریزمش بره
 
یه چرتکی زدمو و بیدار شدم یه دوش و مسواکیم زدم به بدن و بعد باز شال و کلاه کردم برم بیرون خرید
باس نون جو و تخم مرغ و دستمال رو میزی و لواشک میخریدم و همینطور یه هدیه ی کوچولو واسه ا_ن که فردا میا
فقط برای اینکه ذهنم مرتب بشه اینو مینویسم که:
کوانتوم 2: نیمه ی آخر فصل 6، یعنی از اثر زیمان به این طرف رو نخوندم هنوز
فصل 7، روش وردشی رو خوندم و تقریبا خوب خوندم
فصل 8، تقریب WKB رو هم خوندم و بلدم. ولی شاید بهتر باشه یخورده سوال  بیشتر حل کنم، چون اینطوری که پیدا بود استاد ها خیلی به WKB علاقه مندند.
فصل 9 هم اختلالات وابسته به زمان و این چیزا بود که کلییی وقت ازم گرفت ولی اونم بلدم. یکم سوال شاید.
فصل 10 هم، تقریب ادیاباتیک رو یکم گفتم فقط. و یذره هم ت
سلام
بعضی وقتا واقعا این خوابا بشدت سورپرایز کننده میشن. 
خواب دیدم تو یه خونه بیدار شدم که 4 5 تا اتاق داشت. سبک خونه اش شبیه همین خونه ی خودم بود. گیج بیدار شدم ببینم که کجا ام و چی کار دارم میکنم. دیدم وسایلم نصفش توی چمدون ریخته و بقیش هم پخش و پلاست جاهای دیگه. انگار مدت زیادیه اونجا ام. همینجوری گیج داشتم فکر میکردم چخبره که صدای یه آدم شنیدم. رفتم بیرون و دیدم یه نفر که فکر کنم هندی بود هستش. گفتم کجا ام گفت اتاواس اینجا. همش داشتم فکر میکردم

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها